موضوعات
آرشيو وبلاگ
بــــی انـتــهــاتــریــن عــبــرتـــــــــــــــ پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:عجب صبری خدا دارد!(حسين محمدي, :: 10:44 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
عجب صبری خدا دارد!
شنبه 29 تير 1392برچسب:گلایـه دكتر شریـعتی از خـدا و جـواب سهراب سپـهری(حسین محمدی, :: 9:21 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
ادامه مطلب ... سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:منت ساقی نکشیم, :: 9:45 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
منت ساقی نکشیمهمچو فرهاد بود کوه کنی پیشه ما
******
کوه ما سینه ما، ناخن ما تیشه ما ******
شور شیرین زبس آراست ره جلوه گری
******
همه فرهاد تراود ز رگ و ریشه ی ما
******
بهر یک جرعه می منت ساقی نکشیم ******
اشک ما باده ما ،دیده ما شیشه ی ما ******
عشق شیریست قوی پنجه و می گوید فاش ******
هر که از جان گذرد ، بگذرد از بیشه ما
سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:فريدون مشيري (آسمان كبود), :: 18:31 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
شب تاريك و « بيم موج » و گردابي چنين هائل كجا دانند حال ما « سبكباران ساحل ها » ((حافظ )) *** در آن شب تاريك وآن گرداب هول انگيز، حافظ را تشويش توفان بود و « بيم موج » دريا بود ! ادامه مطلب ... سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:قاصدك (اخوان ثالث), :: 17:42 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
قاصدك قاصدك! هان... ، چه خبر آوردي ؟ ***************** ادامه مطلب ... چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:رمـز عاشـقی , :: 11:9 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟ ادامه مطلب ... شنبه 27 اسفند 1390برچسب:بوی باران, :: 18:46 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
بوی باران خوش به حال چشمه ها و دشت ها ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:دو کاج, :: 18:48 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
دو کاج ( نسخه ی قدیم )
در کنار خطوط سیم پیام
مردم آزار ، از تو بیزارم
شاعر: محمد جواد محبت ...................................................... دو کاج (نسخه ی جدید )
در كنار خطوط سیم پيام خارج از ده دو كاج رویيدند ساليان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست می ديدند روزی از روزهای پایيزی زير رگبار و تازيانه ی باد يكي از كاج ها به خود لرزيد، خم شد و روي ديگري افتاد گفت : اي آشنا ببخش مرا ، خوب در حال من تأمل كن ريشههايم ز خاك بیرون است، چند روزي مرا تحمل كن كاج همسایه گفت با نرمی دوستی را نمی برم از یاد، شاید این اتفاق هم روزی ناگهان از برای من افتاد. مهر بانی بگوش باد رسید باد آرام شد، ملایم شد، کاج آسیب دیده ی ما هم کم کمک پا گرفت و سالم شد. میوه ی کاج ها فرو می ریخت دانه ها ریشه می زدند آسان، ابر باران رساند و چندی بعد ده ما نام یافت کاجستان ...
شاعر: محمد جواد محبت
سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:من به مهمانی چشمان تو عادت دارم,,,, :: 11:43 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
تو مرا دعوت كن...
به صـــــــداقـت سلامــــــت تو مرا دعوت كن... به ضـــــــــــــيافت كلامـــت من به مهمانی چشــــــمان تو عادت دارم تو مرا دعوت كن... به ســــــــــــــخاوت نگاهـت مثل يك خـــواب خـــوشـی. شــــيريـــنی با شـــــــــــــكوهی مثل يك آيينی ريشه در روح اصــــالـــت داری شوكت يك هــــــــــــــنر ديرينی ** خوش آن دلی كه به عالم الـــــــاهــــــــه ای دارد به آن بهانه همه عمر و لحظه بسپارد تو ای الــــــــــــــــــاهه شادی هميشه با من باش كه بر شب سيه ام نور و روشنی بارد دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب: عجب صبری خدا دارد , :: 18:31 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه ی اول
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی
به روی یکدگر , ویرانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که در همسایه ی صدها گرسنه , چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم
نخستین نعره ی مستانه را خاموش آندم
بر لب پیمانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان , دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین و آسمان را
واژگون مستانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
نه طاعت می پذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان
سبحه ی صد دانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی نازآفرین را کو به کو
آواره و دیوانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را , پروانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
به عرش کبریایی با همه صبر خدایی
تا که می دیدم عزیز نابجایی , ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد
گردش این چرخ را
وارونه بی صبرانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که می دیدم مشوش عارف و عامی , زبرق فتنه ی این علم عالم سوز مردم کش
به جز اندیشه عشق و وفا , معدوم هر فکری
در این دنیای پر افسانه می کردم .
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب
تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد !
وگرنه من به جای او چو بودم
یک نفس کی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه می کردم
عجب صبری خدا دارد !
عجب صبری خدا دارد !
پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:چیست در زمزمه مبهم آب ؟, :: 1:24 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
چهار شنبه 9 شهريور 1390برچسب:سهراب سپهری, :: 14:48 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
اهل كاشانم ادامه مطلب ... دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:شعر نو, :: 22:46 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
در شبی تاریک
که صدایی در نمی امیخت
و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک
یک نفراز صخره های کوه بالا رفت
و با ناخون های خون آلود
روی سنگ کند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچ کس دیگر
شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید و روی صخره های خشکید
از میان برده است طوفان نقش هایی را
که به جا مانده از کف پایش
گر نشان از هر که پرسی باز
بر نخواهد آمد آوایش
آن شب
هیچ کس از راه نمی آمد
تا خبر آرد از آن رنگی که در کار شکفتن بود
کوه:سنگین،سرگردان،خونسرد
باد می آمد ولی خاموش
ابر پر میزد ولی آرام
لیک آن لحظه که ناخن های دست آشنای راز
رفت تا بر تخته سنگی کار کندن را کند آغاز
رعد غرید
کوه را لرزاند
برق روشن کرد سنگی را که حک شد روی آن در لحظه ای کوتاه
پیکر نقشی که باید جاودان می ماند
امشب
باد و باران هر دو می کوبند
باد خواهد برکند از جای سنگی را
و باران هم
خواهد از آن سنگ نقشی را فروشوید
هر دو می کوشند
می خروشند
لیک سنگ بی محابا در ستیز کوه
مانده بر جا استوار انگار با زنجیر پولادین
سالها آن را نفرسوده است
کوشش هر چیز بیهوده است
کوه اگر بر خویشتن پیچید
سنگ بر جا همچنان خونسرد می ماند
م نمی فرساید آن نقشی که رویش کند در یک فرصت باریک
یک نفر از صخره های کوه بالا رفت
در شبی تاریک
دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:شعر نو, :: 22:26 :: نويسنده : حــسیـــنــــــ
آفتاب است و، بيابان چه فراخ!
نيست در آن نه گياه و نه درخت.
غير آواي غرابان، ديگر
بسته هر بانگي از اين وادي رخت.
در پس پرده اي از گرد و غبار
نقطه اي لرزد از دور سياه:
چشم اگر پيش رود، مي بيند
آدمي هست كه مي پويد راه.
تنش از خستگي افتاده ز كار.
بر سرو رويش بنشسته غبار.
شده از تشنگي اش خشك گلو.
پاي عريانش مجروح ز خار.
هر قدم پيش رود، پاي افق
چشم او بيند دريايي آب.
اندكي راه چو مي پيمايد
مي كند فكر كه مي بيند خواب. صفحه قبل 1 صفحه بعد |
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
||
![]() |